معنی یک جا و یک دفعه

لغت نامه دهخدا

یک دفعه

یک دفعه. [ی َ /ی ِ دَ ع َ / ع ِ] (ق مرکب) دفعه ٔ واحد. و یک بار و یک هنگام. (ناظم الاطباء). یک مرتبه. یک بار:
همه را زاد به یک دفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی.
منوچهری.
|| یک بارگی و ناگهان. ناگهان. بغتهً. || بالتمام. تماماً. (ناظم الاطباء).


یک یک

یک یک. [ی َ ی َ / ی ِ ی ِ] (ق مرکب، اِ مرکب) فردفرد. یکی یکی. یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد: شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک:
لاجرم گویی که یک یک ذره را
در درون پرده ای باری دگر.
عطار.
و به گاه خلوت و فرصت یک یک را عرضه می دارد تا نشان می فرماید. (تاریخ غازانی ص 333). و رجوع به یکی شود.

حل جدول

یک جا و یک دفعه

یکباره، توام، باهم


یک دفعه و یک بار

یک مرتبه


یک دفعه

ناگهانی، اتفاقی

یکبار

مره

باری


یک دفعه و یک باره

یهو


یک باره و یک جا بلعیدن

یک لقمه کردن


یک دفعه و ناگهان

یهو ، یکباره

فرهنگ فارسی هوشیار

یک دفعه

ناگهانی یکباره یک مرتبه ناگهان بغتا.


یک جا

‎ باهم یایکدیگر: وبدان زمانه حلال بودی که مردی دوجواهررایکجابزنی کردی، همگی بکلی: این پارچه ها را یکجا خریده ام.

فرهنگ معین

یک جا

با هم، با یکدیگر، همگی، به کلی. [خوانش: (~.) (ق.)]

گویش مازندرانی

یک

یک

معادل ابجد

یک جا و یک دفعه

229

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری